| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ  ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!

۱. یعنی انصراف بدم بشینم سفت و سخت بخونم واسه کنکور؟!

۲. کسی هست تجربه‌ای از لیزیک داشته باشه؟! {یکی مییگهه بروو بروو / یکی مییگهه نروو نروو 😐}

۳. جرئت ندارم به مامانم بگم سرویس حدیثه خوشنگ تر از مال من شده {ششت}

۴. از آتلیه زنگ زدن :)) ذوق دیدن عکسامونو دارم ولی هی نمیشه بریم :((

۵. چرا تابستون من اینقد منفعلانه داره طی میشه؟! {لنتی}

۶.ماشین‌لباس‌شویی از صبح ۲ بار اِرور داد بخاطر کم‌آبی :|

۷. سرِ صپی همسری خنده‌کنان به ری‌اکشنم فرمود: سر پول باحال جوشی میشی :|

منم تعمدن عرض کردم اصن از بابا‌م میگیرم | من😛 همسر😡 کائنات😓

وی تهدیدطورانه افزودن یه بار دیگه همچین چیزی بگم به لقاءالله میپیوندم😂

واسه بابام که تعریف میکردم گفتن کمک خواستم حتمن بگم ولی غرور آقای همسر

رو جریحه دار نکنم 🙂

۸. شام کشکه بادمجان عسد😋 فقط خدا خدا میکنم همسری خسته باشه متوجه

شلختگی خونه نشه 😲

۹. گف ۳۹۹ هزار بده 🤑 گفتم واسه مرحله عکس دیگه📸؟! گف آره☺ باخنده گفتم

حالا چرا ۳۹۹؟؟!! یه سره بگین ۴۰۰ دیگه :)) خندید و گفت تعرفه س :)) #نورآفرین

بریم سفره رو حاضر کنیم :)

حرفی بزن، چیزی بگو!..🗯

چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۷ + 22 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



مینویسم که یادم بمونه موهامو قرمز کردم 🙂 {مو شرابی زدی ُ بدجوری بی‌تاب شدم😉}

سازمان هلال‌احمر خعلی دوره اَ خونه 🙁 چیکار کنم حالا؟

کلاسای خیاطی از ۹۰۰ به بالا میباشندی 🤗 لبخند نزنیم چون کنیم؟

کانون زبان هم دور میباشد ولی من میییییرم🙃 ishlibdish

وقتی همسری زنگید هدایت‌گرانه پرسید امشب بریم باغ؟!هدایتمندانه پاسخیدم امشب بریم باغ :))

 

و اینکه دیشب فمیدیم بچه غولا چَپَکی میحرفن :| مرسی تشبیه :|

فعلن 

حرفی بزن، چیزی بگو!..🗯

سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۷ + 18 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



دختر رویایی ای بودم و قوّه خیال‌پردازیم کیلومتر ها فراتر از زمین🌍 و زمان🕡 بود و من رو با خودش میبرد :))

ولی خب توی خیالم هم نمیگنجید یه روزی با یه نگاه👀 دلباخته مردی بشم از خطه خراسان و دست برقضا .. ای من به فدای دل دیوانه‌پسندش!!❤

القصه؛

همیشه توی رویاهام قرار بود صبح با آواز گنجشک‌آ🐦 دیده بگشایم و اینا و بعد در حالی که تخم‌ِ🥚 جنابِ مرغ🐔 غوطه‌ور در آب داغ عسد با دستای مبارکمون واسه سایه سرمون آب‌پرتقال🍊 مهیا بنماییم :))

یا مثلن‌تر قرار بود هر شب که یارمون از سرکار ترشیف میارن خونه رَندُم با یک مدل شربت‌گوارا🍹 یا دمنوشی به غایت لبسوز☕ ازشون استقبال کنیم و وض ُ اوضا!!

یا ازینا مثلن‌تر میخواسیم خودمونو دریابیم و اندکی هم خودمون رو تحویل بگیریم، گلی بکاریم🌷 سبزه‌ای بیاراییم🌱 فیلمای معناگرا ببینیم📽 و نقد نقادان{همون منتقدین شما} بخونیم📖 و کتابخونمون رو گسترش بدیم📚 و پا روی پا بندازیم و هی چیک و چیک از دِسِرامون🍮 و ظرفامون🍽 و لاکچریجاتِ نداشتمون⁉️ عکس بگیریم📸 و قس علی هذا!!

منتهای مطلب از فردای عروسی👰(اغراق نکنیم؛ پس‌فردای عروسی) دیدیم خیر، فقط میبایست بدوییم تا برسیم :) از رتق و فتق امور خونه🏠 بگیر تا مدیریت کردن تایمایی که بایدی بود بریم قم یا اصفهان و هندل کردن پروژه ها و آلبوما و ... همینجور برو جلو :|

این شد که توی این چهار ماه منِ خوره‌ی کتاب فقط خطای ستارگان رو خوندم و جلد اول سینوهه :) و چنتا کتاب درسیِ واحدای عمومی :) البته راضیما :)

چون که امروز کلللییی خونه رو تغییر دادم :)) یه شام عاولی پزیدم😊 و بلخره یه سفره رنگیِ دونفره واسه خودمون دوتا..دوتاییِ دوتایی :))

سالادشیرازی‌جان+ماست‌نعنا‌گل‌محمدی+پسته‌کوهی+آب‌سیب‌

خودم‌گیر+دوغ+ته‌چین‌زعفرونی+بطری‌ملوس‌آب‌م :))

"الحمدالله بعدد ما احاط به علمه"

+ عشق ساعت۱۲شب وادارت میکنه لباس اتو کنی :))

+ مامان زنگ زدن جهت تبریک روز دختر :)) همسری هم وعده ساعت قدی دادن :))

+ بخدا اگه کسی بگه ترشیف نع و تشریف😵

+ "با خدا باش و هرچه خواهی کن"✌

پ.ن: امرو برف روی شیروانی داغ دیدم!! واقعن اون دیالوگه رو شهاب گف؟چرا؟

پ‌.ن تر: این پست ساعت۰:۵۶ثبت شده :)) آما ساعت ۹ شیر میگردد :))

حرفی بزن، چیزی بگو!..🗯

دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷ + 9 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



دیروز بعد از ظهر مامی اینا رفتن قم 🙁

ساعت ۳:۴۴ صبح همسری پیشنهاد داد بریم کلپچ :)) 🐴

صبحی که میخواستم بیفتم به جون خونه🏠همسرجان زنگید گفت حال مامان(مادرشوهر) خوب نیست برم پیشش! الانم اومدیم خونه خاله زهرای همسرجان!

امشب مهمونی بود که کنسل شد؛

دلم خونه‌س..یک دنیا کار دارم😣

حضرت یارمان خیلی عصبیِ این روزا..وضع بازار و اوضاع اقتصادی و نیازهای خوراکی پوشاکی و .. خدا رحم کنه به این مردم فقد..

نیاز مبرّم داریم به وای‌فای و اینستاگرام :|

باید برم بنیاد :|

عطی‌مون کربلاس :)

صالحه روی پامون خوابیده :) هوس فرمودیم🤰😅

مهمونی امشب خونه دختر عمه نجیبه بود، مریم :|

دیروز کاپ‌کیک درست کردم دییییدنی 🙁 غش رفته بودن :|

دلمان شمال میخواهد همی

(کفرم در میاد وقتی راجعبم میحرفن و خانم یا جان نمیذارن کنار اسمم😠

پست دنباله دار عسد

حرفی بزن، چیزی بگو!..🗯

چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۷ + 13 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



از شنبه تا امروز من روزی سه وعده فیلمای جشن عقد رو دیدم 🤵👰

 

جشن عقد با خود عقد فقط یه روز فاصله داشت..یه جاهایی‌ش از داماد خجالت میکشم توی فیلم🙈

به جرئت میگم شاید تنها عروسی هستم که هم جشن عقدمون خیلی بهم خوش گذشت هم مراسم عروسیمون❤

یادم نبود سر کیک هم گازش گرفتم😂

هانیه و مرضیه هم هستن توی فیلم :)

 

همسرجان کارشون توی مدرسه شروع شد :))

امتحانای من امروز تموم شد :))

شام منزل مادرشوهریم :))

 

 

طی یک اقدام استراتژیک پست ها دارای لینک نظر سنجی هستن دیگه،

کَمِ ما و کَرَمِ شما 😉

 

حرفی بزن، چیزی بگو!..🗯

دوشنبه ۴ تیر ۱۳۹۷ + 20 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



رفتیم کافه کتاب با آبجی خانم :))

امتحان اندیشهبیشتر به فلسفه شباهت داشت اینقدری که دور و تسلسل و مضمر و تناسخ و علت و معلول داشت :|

استاد این درسمون رو می احترامم

امتحان وصایاکلا ۲۸ دقیقه وقت گذاشتم واسش اونم دقیقن قبل از امتحان پشت کلاس!!خوب بود ولی یه نمره رو شک دارم :|

سر این واحد کلن دو جلسه رفتم

**

با فاصله دوتا میز یه پسر بچه ۹ یا ۱۰ ساله یه آقاپسر ۲۲ یا ۲۳ ساله رو کیش و مات کرد :/

هزینه طراحی پاورپوینت رو گرفتم

بالاخره خونه دسته گل شد :) 🥀

تا همین الان بیدار بودم : )😩

بابا اینا تا سه چهار ساعت دیگه میرسن : )

دارم محو میشم

شنبه ۲ تیر ۱۳۹۷ + 5 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +