|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|
+ چند شب پیش یه خوابی میدیدم که هیچی از محتواش یادم نیست، لوکیشنش یه خونه بود و کمداش کمداش کمداش😅
+ چیزی که نگرانش کرد این بود که فهمید من خیلی وقته وقتی از دستش ناراحتم گریه نمیکنم :)
+ یه مسیر اداری خارج از سازمان باید طی میشد، بعد طرف مقابل کلا فعل توی سیستم مغزش تعریف و نصب نشده بود :| وقتی حرف میزد یا تکست میداد من خودم باید بنا به شرایط منظورش رو پیشبینی میکردم، یاد اون پلیس تپله تو لیسانسه ها میفتادم😁متهم در بند، امنیت برقرار😁😁
+ کارت عروسی داریم :)) البته نمیفهمم وقتی عروس دوست منه چرا پشت کارت فامیلی همسر نوشته :||
+ با خاله ریزه و شازده رفتیم "بچه زرنگ" دیدیم و واقعا خوش گذشت😂اولین تجربه سینما رفتن پسرک بود و من خیلی هیجان داشتم😶ولی هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی انقدر سوسولوار بچهمو ببرم سینما :// خوراکی واسش سیب و هویج و نون محلی و گردو و ماکارونی برده بودم :// و رانی آناناس البته ://
اینکه بخوام تیتیش بار بیارمش؟ نه هرگز..فقط چون تازه سرماخوردگیش بهتر شده جوانب احتیاط رورعایت کردم :))
البته من خودم هنوز کرانچی و چیپس سرکه نمکی رو به همه چی ترجیح میدم ولی واقعا نمیدونم چرا وقتی پای امیرصدرا وسطه از هرچی هله هولهس بدم میاد و دوست ندارم بخوره :// خلاصه که هر روزی که این بچه بزرگ تر میشه من و باباش به ابعاد ناشناخته تری از خودمون دسترسی پیدا میکنیم..
+ دکتر غدد هم همون شنبه بعد از پست قبلی رفتیم، آزمایش نداد ولی با توجه به آزمایش سال قبلش یه سری صحبتا کرد..
خلاصه که مکمل و اشتهاآور داریم واسه ۴ ماه..کمبود وزنش هم گفت آنچنان حاد نیست..۱کیلو دیگه اضافه کنه ما راضی خواهیم بود..
+ بعد از ازدواجم، بابا بین صحبتها و توصیههایی که بهم گفتن، اینو هم گفتن که "زن عطسه کنه مرد سرما میخوره!"؛ من اون موقع اصلا نفهمیدم این یعنی چی، و البته هنوزم مونده تا پی به عمق موضوع ببرم!! ولی بعد از ۷ سال تازه فهمیدم چقدر این جمله درست بود..
+ در جدید ترین اقدامم به این نتیجه رسیدم ارتباط تو فضای مجازی شدیدا واسه منو همسر سوءتفاهم ایجاد میکنه_در حال حاضر و بخاطر فشارهای موجود_واسه همین بلاکش کردم😂بنده خدا هنوز خبر نداره🤫ولی حُسنش اینه تمام صحبتا حضوری و یا در بدترین حالت تلفنی گفته میشه :) حالا چه حال و احوال باشه چه لیست خرید :))
+ امروز بعد ازظهر حول و حوش ساعت ۵؛ یهو همسر بعد از نماز ظهرش_😒_گفت تا من نماز عصرمو میخونم حاضر شید سبد و فلاکس و اینارم بردارین بریم پارک :/ دیگه هولهولکی زدیم بیرون حتی تخمه و میوه هم یادم رفت :/ به صرف چای آتیشی و سیبزمینی بود ولی عکسای خوشگلی گرفتیم💕 شام هم رفتیم خونه مادرشوهر :))
+ زخم کاری چرا انقد پیچیده شد؟🙄چرا قیمه ها رو میریزن تو ماستا؟
+ از لحاظ روحی نیاز دارم عروسی برم :') ترجیحاً فامیل نزدیک :') ترجیحاًتر فامیل دوماد باشم :') و ناناستاپ اون وسط شور قضیه رو در بیارم😅آهان هِی هم استرس بچه رو نداشته باشم؛
۲۰ مهر عروسی پسرداییِ_شهرستان_ولی چون همسر آزمون داره نمیریم😭البته به من گفتن برو ولی بعیده تنها ببرنم😂خلاصه که به قول دوستان " هِـقــ :') "
+ نمیدونم چرا؟! ولی یهو دیدم اینکه بخوام با لاکناخن برم بیرون خیلی معذبم میکنه..
+ شایدم من افسردگی بعد از زایمانگرفتم😐بعد از ۴ سال داره خودشو نشون میده😑 وگرنه این حجم پاییزگریزی در باورم نیست🍁..
+ رفتیم کادوی عروس دوماد سکه خریدیم🎁و بعد هم به یاد شب عقدمون رفتیم حرم :)) {قمری} بعد تر هم رفتیم فروشگاه من رژگونه و خطچشم میخواستم یه ست جلیقه پلیس هم واسه پسرجان خریداری شد👨✈️
+ عروسی خیلی خوش گذشت..ولی نمیدونم چرا انقد دلگیرم :( آخی!!
سر یه جورابشلواری اتاق ما، و سر یه جعبه کادویی اتاق امیرصدرا کنفیکون شد :/ چه روزی بشه فردا :/
+ این چهارشنبه پنجشنبه اونقدر استرس داشتم که زد به معده و سردرد ناشی از اسیدی شدن معده داشتم..تازه مادرشوهرمم اصرار داشت چشم خوردم و تخممرغ هم شکستن واسم😅حقیقتا بهتر هم شدما ولی دیشب وااااقعاً شب سختی بود :(( الانم از شدت معده درد و تهوع نمیتونم بلندشم :((
+ فردا باید بریم جوجه رو ثبتنام کنیم🙃؛ و بعد هم یک برنامه ریزی بلند مدت برای زندگی..
+ پر زدن از دام ابریشم به من هم میرسد / شادمانی های بعد از غم به من هم میرسد🙂
همین دیگه🙂خدافس✌🏻