| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ  ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!

همیشه میگفتم حقیقتُ نباید تو صورت طرف مقابل تُف کرد!!

دیشب اونقدر عصبی بودم که تمام ناراحتیامو تو قالب چندتا جمله ریختم بیرون..

پشیمونم؟! مقداری!!

آدما از خودشون نبودن خسته میشن، میبُرن..

ضمن اینکه هرکسی تا یه جایی تحمل میکنه..بعدش خیلی بد میشه!!..

~.~.~.

صبح تو یه بلوار تقریباً شلوغ کار داشتم و میخواستم از خیابون رد بشم_پیاده_؛ برآورد کرده بودم ماشین اول رو که رد کردم وایسم که موتوری رد بشه بعد ادامه بدم، راننده موتور از ده‌ها متر اونورتر بوق زد چراغ داد بعدم هول شد و خوردن زمین😥 یه آقای ۴۰ ساله و یه پسر ۷_۸ ساله..وای من مُردم از ترس..دویدم طرفشون؛

زورم به برداشتن موتور نمیرسید ولی گوشی‌ بنده خدا رو زمین افتاده بود برداشتم لنگه صندلش هم نبود تو شمشادا افتاده بود تو این فاصله یکی هم اومد موتورشون جمع کرد☹خدا رو هزار مرتبه شکر پسرش هیچیش نشده بود..کف دست خودش زخم شده بود خون میومد..ولی خب در حد بخیه هم نبود..چندبار خواستم زنگ بزنم اورژانس قبول نکرد..حالا خودم عین چی میلرزیدم..

الحمدالله که بخیر گذشت..یه صدقه بذارم کنار حتماً..

این دومین بار یه موتور جلو چشمم اینجوری میشد :|

~.~.~.

بقول صائب‌جان‌تبریزی:

مرا به روز قیامت غمی که هست این است

که روی مردم عالم دوباره باید دید.. :)


برچسب‌ها: poem
شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۲ + 16 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



اون همه محبت به هیچ رسید؟!

شایدم محبتی نبود از اول!!

عدم تعادل هورمونی که خیلی کِش اومد!!..

+ نمیبخشم :) همه اونایی که توی حال الان من مقصرن :)

جمعه ۳۰ تیر ۱۴۰۲ + 23 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



خیلی ترسناک و سینمایی هوا بده و صدای باد میپیچه تو خونه😕

+ دوسال شیرخوار بودن پسرک تو اوج کرونا بود و نرفتیم مراسم، سال قبل هم انقدر بدوبدو داشتم که تاریخ از دستم در رفت..

خدا کنه امسال بشه ببرمش..

جمعه ۳۰ تیر ۱۴۰۲ + 0 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



شبکه پویا علاوه بر اینکه برنامه های ضدتربیت زیاد داره،

غلط علمی هم زیاد داره :/

گردش زمین به دور خورشید باعث پیدایش شب و روز نمیشه😶

چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲ + 11 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



میگفت:

آدم از شدت اندوه گریه نمیکنه،

از سختی استواری‌ش گریه میکنه!..

.

شب بخیر :)

سه شنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۲ + 23 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



آهان آهان این یادم رفت بگم،

پیرو آخرین دفعه‌ای که خونه مادرشوهرم بودیم(پنجشنبه‌شب)،

به دلایل نامعلومی مادرِ همسر سرد و سنگین بود :||

به همسر گلایه کردم و خیلی بهم برخورده بود

در حدی که چندبار به این موضوع اشاره کردم و در همین حین گریزی هم زدم به دخالت های عاری از ‌منطق قبلی :((

در نهایت همسر بهم گفت "تو که این چندسال جوابی ندادی و دستت هم درد نکنه..."

نه تنها برگها که گلبرگهام‌م ریخت :/ تو این شیش هفت سال حسرت به دلم مونده بود بگه متوجه کوتاه اومدنای من هست :/

خلاصه که انقدر عجیب بود باید ثبت در تاریخ میشد :/

حالا نه که مادرشوهرم مادر فولادزره باشه بنده خدا😐

ولی میدونه سکوت پیشه کردن و جواب ندادن واسه من چقد سخت و سنگینه😅

شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۲ + 21 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



از همون قسمت اول مشخص بود سریال جدید آقای صحت فاقد ارزش تماشائه(حداقل تو سلیقه من)؛

ولی قسمت جدید، همون ۱۰ دقیقه اولش ثابت کرد حیف وقت، بودجه، چشم، گوش و همه چی!!

آخه واقعا "مگه تموم عمر چندتا بهاره؟" که صرف همچین خزعبلاتی بشه :|

حالا ۱۰ دقه اول یه سلسه سکانس بی‌معنی و بی‌دروپیکر و توهم‌توهم بود😐عین بعضی خوابا که یهو از قله اورست میری تو شهر سوخته و با سربازان رومی پاستا پنه میخوری و دوغ و پیاز!!

به همین شلوغی و بی‌ربطی، ولی نکته اینجاست کسانی هستن با این شلوغی و بی‌ربطیا پول در میارن!!😐

بقول دوستمون "این بده!" 😐

~.~.~.~.~.~.~.~.~.~

دیروز ساعت ۹ آقایون بیدار شدن و تا بزنیم بیرون شدن ۱۰:۳۰..

یکم گُم شدیم طبق معمول😅ولی ساعت ۱ خونه خاله بودیم دیگه..

به‌جز دخترخاله‌ای که گفتم ۱۰ ساله ندیدمش همه بودن :))

یه دخترخاله دیگه دارم که دو سال از من بزرگتره و ما خیلی جیک‌تو‌جیک بودیم و هنوزم آثار و بقایاش هست و اینا😍

فاطمه‌س_کلاً اطراف من تجمع فاطمه وجود داره😐_

عاقا این دوتا بچه شیره به شیره داره :/ بقول خودش دوسال اول پدرش در اومد بخصوص که دومی ناخواسته بود و اصلا خوشحال نبود که بارداره..ولی الان از نتیجه راضیه و حدود یکساله رفته رو مخ من که چرا تنبلی میکنم(در واقع رو مخ همه یدونه‌ایا میره :/ رو مخ من یکم بیشتر) :/ یعنی دیگه شماره این آدم رو گوشی‌م میفته ستون فقراتم تیر میکشه😂

دیروز خیلی شلوغ بود این نمیتونست منو گیر بیاره بره مِنبر منم میخندیدم بهش میگفتم نصایحت از چشات داره میزنه بیرون اونم میگفت کافی نیست باید به سمع و نظرم برسونه حتما😂

همراهی‌ی که آقاآرش داره رو شوهر منم داشت من سومی و چهارمی رو هم آورده بودم😶این دختر تو مهمونیا نمیفهمه بچه هاش کِی غذا خوردن کِی رفتن سرویس کِی لباساشون عوض شد..

خلاصه که خوب بود؛ بعدم یهویی تولد سبا دخترِ اون یکی دخترخاله رو گرفتن :)

و غروب هم برگشتیم :))

.

.

چند هفته قبل تو زمانبندی ارائه پروژه و جلسات مرتبطش منشی ها تو گروه اشتباه اطلاع رسانی کردن و من و دوستم چنتا دیگه از بچه ها یکی از جلسات مهم رو نبودیم و بعدم با دلایل واهی سروتهش هم اومد..

چون مدیر موسسه رفیق همسره خیلی دلم میخواست همسرم جدی‌جدی بره دعوا😐ولی خب نه همسر اهل دعوائه نه با مناسبات من جور بود ولی‌ی‌ی‌ی تو گروه مرتبط که هم مدیر عضوه هم منشی مقصر؛ یه پیام سرشار از کنایه گذاشتم و یکم تخلیه شدم😑

بعدم که دیگه مدیر رو ندیدم ولی میدونم این مدت با همسر تماس داشته، بعد دیشب خودش منو ادد کرده تو کانال تخصصیش :// ملت چقد چیزن پروردگارا ://

+ ناهار آبدوغ خیاره😍

شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۲ + 10 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



پنچشنبه‌شلوغی بود :)

بعد از عهدی، سبزی خریدم و کلی درگیرشون بودم..

نعناها رو پهن کردم خشک شه و ساقه پیازچه‌‌ها رو خورد و فریز کردم..

میخواستم شام خوراک لوبیا بذارم که قرار شد بریم خونه مادرشوهر؛ فردا هم یه روزه میریم تهران، واسه همین لوبیا های خیس خورده رو هم یه جوش دادم و بعد گذاشتم فریزر!

بعدم جوجه رو بردم حمام❤

به فاطمه میگم دلم واسه بدوبدوها و اعصاب خوردی های هفته پیش تنگ شده!! من آدم تا این حد تو خونه نشستن نیستم :(

الانم قصه شب آقا رو گوش میکنیم :))

+ اگه مادرشوهر هستین یا خواهید شد؛ مطمئن باشین مادر نوه‌تون از شما واسه اون بچه دلسوز تره😒

خیلی‌ی‌ی کلافم..

مامان‌اینا امشب رفتن تهران؛ با دخترخاله هام صرف‌نظر از اختلاف سنی خیلییییی صمیمی بودیم، و سر شب داشتم فکر میکردم درست ۱۰ ساله یکی‌شون رو ندیدم..🙁

تصمیم گرفتیم موسسه زبان خاله ریزه رو عوض کنیم، برده بودمش تعیین سطح و آقایی که باهاش حرف زد خیلی ژیگول بود :| یاد سوپروایزر ماهان افتادم :| اون بنده خدا کجا این بنده خدا کجا🤔

به طرز مسخره‌ای راجع به دوتا موضوع نمیشه با همسر حرف زد و ناراحتی درست میکنه، یکی کار خودش یکی رشته من..دلم میخواد بگیرم بزنمش :))

کاش کارای خونه تموم شه من بدون دغدغه بتونم تهدیدش کنم که میرم😂

+ این خیلی حق بود به نظرم! :)

پ.ن: بخدا من خیلی خوبم که بلند نمیشم بچه های بلوک پشتی رو ببندم به فحش این وقت شب انقد جیغ جیغ میکنن تو محوطه..کلا این مجتمع جدیده حقوق همسایه واسشون کشکه😒


برچسب‌ها: video
جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ + 0 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



به‌نحو خنده‌داری قابلمه سایز کوچیک سرویس جهیزیه‌م دیگه کافی نیست

و باید از یه سایز بزرگترش استفاده کنم😂😍

و آه از گذر زمان!! اولین غذای بعد از عروسی‌مون و همون قابلمه عدس‌پلو بود

که البته‌ه‌ه‌ه همسر نخورد😐😑چون هم شفته بود هم پر روغن😑😐

و البته‌تر منم کار خاصی نکردم و گرسنگی کشید😒😒

نمیدونم رسم مشهدیاس یا خانواده همسر من اینجورین، عدس و برنج و کوکوسبزی رو به اسم عدس پلو میشناسن ولی چیزی که من آماده کرده بودم خیلی متفاوت بود همسرم نتونست کنار بیاد اون‌موقع😶😶

و از حُسن تصادف من کوکو سبزی دوست ندارم!

+ اتفاقا امروز هم عدس‌پلو داشتیم ولی این کجا و آن کجا! :')

و اینکه همسر کشمش عدس‌پلو رو خورد و غر نزد هم خیلی تعجب‌برانگیز بود..

+ از صبح به پسرک قول دادم میریم واسش مدادرنگی بخریم ولی واقعا حسش نیس :|

+ "غریب" رو دیدیم و دوست‌ داشتم :)

چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲ + 15 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



به دعوتِ پسته قشنگم؛

بریم ادامه!


C+o+n+t+i+n+u+e
سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲ + 9 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



"اَلْحَمْدُلِله الَّذي جَعَلَنا مِن اَلْمُتَمَسَّكين

بِوِلايةِ موُلانا' اَميراَلْموُمِنين"

جمعه ۱۶ تیر ۱۴۰۲ + 12 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



انقدر این هفته استرس داشتم که دوباره دردای آپاندیس و شِکم داشتم، بعد به مرور زد به زانوی چپم و چندساعت زانوم رو نمیتونستم تکون بدم و در نهایت ریخت توی مچ دست راستم و الان برداشتن یه بشقاب هم واسم عذاب الیمِ :)

ولی خب، خدا رو شکر تموم شد :))

انقدر خونه کار داره که نمیدونم از کجا شروع کنم!🤷🏻‍♀️

فرشا و موکتا، مبل‌، پتو ها، شستن کف خونه، کابینتا و...😵

انشاالله که پسر هم همکاری میکنه و دیگه خونه و زندگی پاک میمونه😐

علی‌الحساب باید زنگ بزنم به قالیشویی و مبل‌شویی :|

همسر اساساً تو این موارد پایه و همکار نیست بابا هم شهرستانه :|

+ آزاد شدم خوشحالم مادر؛

انشالا آزادی قسمت آحاد ملت و جامعه😐

+ دوباره شاهد منبرهای روز افزون من هستیم :( متاسفانه!

+ این ترم سختیاش واقعا کانون خانواده رو ضعیف کرد :| باید یه اقدامی کنم :||

+ اون لحظه که وُیسا و عکسا و جزوه ها رو پاک میکنی و از گروه ها لفت میدی :) آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد!

+ الآن واقعا نباید اینجوری اینجا میبودیم؟😒دریغ!


برچسب‌ها: video
پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲ + 16 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



این رادیو آوا هم یه وقتایی استثنائاً جالب میشه ها!

+ رودخونه وقتی میرسه به دریا؛

که درّه ها رو پشت سر بذاره.. :)

.

.

پ.ن: دارم به این نتیجه میرسم من با وبلاگمم تعارف دارم..!!


برچسب‌ها: poem
چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲ + 12 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



من اصلاً اینی که الآن هستم؛ نبودم،

همین الان هم اینی که الآن هستم، نیستم!

ولی از وقتی فهمیدم جمعیت غالب اطرافم "دوست‌نما" هستند،

دیگه نتونستم اونی که قبلاً بودم باشم!

.

.

+ ما را به سخت جانی خود این گمان نبود..🌱

+ کامنتای قشنگ دوستان جاشون امنه :) به دلایل امنیتی فعلا تایید نمیکنم🚓

+ در رقابت خودم با بدن خودم دریافتم که بدن خودم از خودم جسور تره😐فی‌الواقع کت تن ایشونه!

+ من واقعاً واقعاً واقعاً دلم واسه کولرمون میسوزه :(

+ تکرار به اضافه اول..

شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲ + 16 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



هر درونی که خیال‌اندیش شد

چون دلیل آری، خیالش بیش شد

پس چواب او سکوت است و سکون

هست با ابله سخن گفتن جنون

|حضرت مولانا|


برچسب‌ها: poem
چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ + 1 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



فکر میکردم خیلی هیجان زده میگم خودم رفتم تا ساوه و اومدم!..

فکر میکردم خیلی روشن‌تر میگذره این روزا!..

ولی فقط فکر میکردم.. :)


برچسب‌ها: music
شنبه ۳ تیر ۱۴۰۲ + 17 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +