|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|
پنچشنبهشلوغی بود :)
بعد از عهدی، سبزی خریدم و کلی درگیرشون بودم..
نعناها رو پهن کردم خشک شه و ساقه پیازچهها رو خورد و فریز کردم..
میخواستم شام خوراک لوبیا بذارم که قرار شد بریم خونه مادرشوهر؛ فردا هم یه روزه میریم تهران، واسه همین لوبیا های خیس خورده رو هم یه جوش دادم و بعد گذاشتم فریزر!
بعدم جوجه رو بردم حمام❤
به فاطمه میگم دلم واسه بدوبدوها و اعصاب خوردی های هفته پیش تنگ شده!! من آدم تا این حد تو خونه نشستن نیستم :(
الانم قصه شب آقا رو گوش میکنیم :))
+ اگه مادرشوهر هستین یا خواهید شد؛ مطمئن باشین مادر نوهتون از شما واسه اون بچه دلسوز تره😒
خیلییی کلافم..
ماماناینا امشب رفتن تهران؛ با دخترخاله هام صرفنظر از اختلاف سنی خیلییییی صمیمی بودیم، و سر شب داشتم فکر میکردم درست ۱۰ ساله یکیشون رو ندیدم..🙁
تصمیم گرفتیم موسسه زبان خاله ریزه رو عوض کنیم، برده بودمش تعیین سطح و آقایی که باهاش حرف زد خیلی ژیگول بود :| یاد سوپروایزر ماهان افتادم :| اون بنده خدا کجا این بنده خدا کجا🤔
به طرز مسخرهای راجع به دوتا موضوع نمیشه با همسر حرف زد و ناراحتی درست میکنه، یکی کار خودش یکی رشته من..دلم میخواد بگیرم بزنمش :))
کاش کارای خونه تموم شه من بدون دغدغه بتونم تهدیدش کنم که میرم😂
+ این خیلی حق بود به نظرم! :)
پ.ن: بخدا من خیلی خوبم که بلند نمیشم بچه های بلوک پشتی رو ببندم به فحش این وقت شب انقد جیغ جیغ میکنن تو محوطه..کلا این مجتمع جدیده حقوق همسایه واسشون کشکه😒