|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|
دیروز عصر اومدیم اصفهان :) بی خبر و سورپرایز طوری و از قبل میدونستم همممه خونه آقاجون هستن..از همه بیشتر مامان بابا خوشحال شدن❤و بسی شوکه!
تولد بود دیشب عاخه :) حیف بود من نباشم😅عزیز دلِ همهم دیگه😇
البته تا صبح از استرس خوابم نبرد و از حسن تصادف پسرک هم موقع نماز بیدار شد و دیگه نخواس بخوابه :|
و اینگونه بود که جمعه خود را با کلهپاچه آغاز نمودیم و چقدرم خوب بود😋
و چرا استرس؟!خب، چهارشنبه به مهندس خیلی مِلو گفتم شاید پروژه جمعه رو از طریق دورکاری یاروشو استاد کنم و اینطور جواب شنفتم که اصلن و ابدَن :)
خلاصه که تا چند ساعت دیگه ایشونم سورپرایز میشه!
همسرجانمان؛ که خواستن قبل از دوره آموزشی به ما خوش گذشته باشه آوردنمون ولایت پدری :) ولیکن تا پاسی از شب استرس مذکور رو یادآور میشدن :| صبح هم بعد از صرف کلپچ علیهم الرحمه تخت گرفتن کنار میز خوابیدن(از سری سنت های واجبه بعد از کلهپاچه ست دیگه!) حالا هرچی ما میخوایم از طریق زوایای حاده و منفرجه تانژانت و کتانژانت ساختمان ساخته نشده رویاهامون رو بنا کنیم نوای خوش خورخور ایشون ساز دیگه ای رو برامون کوک میکنه :/ اینه که ما هم به سرعت یاروی گفته شده رو استاد کردیم رحل اقامت کنار بخاری جان افکندیم و مسروریم :))
+فقط اومده بودم بگم اصفهانم :/
+چقد پست گذاشتن با گوشیش سخته :|
دو روز و دو شب و چند ساعته که پسرک شیرِمادر نخورده..
گاهاً سرسراغ میگیره که با پلتیک های مختلف حواس نامبرده رو پرت میکنم و تا الان موثر واقع شده..
پروژه ناگهانی استارت خورد و خب من دیگه واقعا توان جسمی این قضیه رو نداشتم..
هرچند دلم برای همه چیزش تنگ خواهد شد :))
انگار همین دیروز بود که با کمک مادرشوهر بهش شیر دادم و حریصانه غذا میخورد💙و من متحیر بودم که یه نوزادِ چند ساعته از کجا یاد گرفته بلع رو..
دلم برای نگاهش حین شیر خوردن، نوازش موها و صورت قشنگش و این اواخر شیطنتای همزمانش تنگ میشه و چقدر گریه کردم بماند..
۲۲ ماه کامل و یک هفته :))
البته همچنان شیر خشک خواهد خورد🍼و باید با دکترش مشورت کنم راجع به قطع کردنش..
بله رو تازگی یاد گرفته و متناسب با هر سوال جوابمون رو میده😍 یعنی میدونه چه وقتایی باید بگه "نه" و چه وقتایی هم "بله" یا "باشه"!!
داییش رو به اسم صدا میکنه😅انقدر هم خوشگل میگه که میخوام بخورمش🙂گاهی هم باباشو به اسم صدا میکنه😶
ولی به خاله جونش میگه "آله"بی وقفه و مدام!!
___
دیروز سالگرد شمسی عقدمون بود :) انقدر شلوغ بودیم جفتمون که هیچ برنامه خاصی پیاده نشد!!فقط من محض خالی نبودن عریضه یه برس که لازم داشت رو دیروز واسش خریدم و ربطش دادم به سالگرد و اینا و منت کادو رو هم گذاشتم سرش😂
___
یه اسم نسبتاً خاص+نام خانوادگی مشرقی+توناژ سیاه سفید یا خنثی+یه خونه درندشت و متعاقباً یه خونه کوچیک و البته پلهدار عجیب غریب+شمع زیاد+عنصر طوفان و بارون+قطع و وصل شدن های برق+ماشین های قدیمی+جاده تاریک= فیلم های فریدون جیرانی :|
کوتاه، مفید و مختصر: "آشفتگی"اصلا ارزش تماشا نداشت :|
+بعداً نوشت: قرمز یه استثناء ست!
___
میخونمتون ولی واقعا وقت ندارم کامنت بذارم😶تو فکرتونم اما🙂🧡
خییلیی جذاب بود برای من🧡
احساسم با واژه ها قابل بیان نیست!..
باز تا مدت ها من ذهنم درگیر این فیلمه😑
+ کوپر منُ یاد یهنفر میندازه که نمیدونم کیه🙃
+ هومممم👀
+ موسیقی متنش که اصن نگم🙃خدایگان موسیقی متن!اینجا اینجا👉
+ در کل هرچی بیشتر بهش فکر میکنم بیشتر هیجانزده میشم😍
___
مامانم اصفهانه :( دیروز دفته ولی انگار هزار سال طول کشیده :(
به وقت عقد دخترکوچیکه خاله بزرگه!
دیروز هم دو تا از دوستای خاله ریزه واسش تولد گرفته بودن به جای مامان من رفتم :/ بلافاصله بعد کلاس با مانتوشلوار اداری😐
دیشب بعد از دو سال رفتیم سینما :)) به لطف آقای کرونا اتفاقات ساده هم هیجانانگیز شدن!!
قهرمان💔
۱.منی که سر "یتیمخانهایران" زار میزدم، دیشب خیلی خودمُ کنترل کردم، ولی خندیدن بقیه رو واقعا درک نمیکنم..
۲.پایان بسته بود به نظر من!!
۳.خوب بود در کل ولی یکم ستایشآمیز نقد شده..
۴.آخ از این همه رحیم..آخ از این همه آقایطاهری..