|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|
بعد از کلی تلاش و مبادرت چشمام گرم خواب شده.. :)
که پسرک شبیه کسی که خواب دیده و ترسیده رفتار میکنه!😨
دستم رُ حلقه تن نازنینش میکنم و بغل میگیرمش :))
احساس میکنم گرسنشه، بلند میشم و واسش شیر خشک آماده میکنم🍼💙
حین مکیدن شیشه شیرش و در حالی که غرقِ خوابه دوست داره بذارمش روی پام :))
خواب از سرم پریده! سیر نمیشم از تماشای قرص ماهِ صورتش..
.
.
.
به آقای همسر حسودیم میشه :/ ۹۰درصد اوقات سرش رو که میذاره روی بالش یک به دو نرسیده خوابش میبره😴
من اما باید یک دور شاهنامه و گلستان و بوستان و قابوسنامه رو مرور کنم و بعد از اون دوساعت هم پهلو به پهلو بشم، تا شاید خواب به چشمام برسه تازه..
___
دو سه روز پیش خیلی اتفاقی ازش خواستم بشینه و چارزانو بزنه و نشست و زد..قلب قلبی شده بودم😍
تا به امروز مورد عنایت ۱۱ تا دندون قرار گرفتیم🤦🏻♀️💙
___
عصری ماشین بابا خراب شده بود و لازم بود آقای همسر بره کمکشون منو هم سر راه رسوند موسسه، ماشین نداشتم و کارام همه مونده.. :(
لازم میدونم یادآوری کنم که؛
فاصله خوشبختی تا بدبختی یه لحظه کوتاهه.. :)
چرا هیچکس نیست؟ :(
___
"شنایپروانه" رو دیشب دیدم..
___
دو سه روزه مصرانه تصمیم گرفتم اخبار رو دنبال نکنم..فشار خیلی عجیبی رو بهم تحمیل میکرد..
البته که شدنی نیست بالاخره به هر طریقی خبرا به گوشم میرسه..
فقط خدا به دادمون برسه..
___
یه دیروز کافی میکس نخوردم :| بعد از هفت هشت ساعت خواب هنوز کسلم :||
___
دیروز رفتیم یه خونه دیدیم تقریباً شبیه خونه هایی که من دوست دارم :)
البته هرچقد دودوتا چارتا میکردم میدیدم خیلی باید زیر بار قرض و قسط بریم که بشه.. :(
ولی خب تا عصر گویا فروشنده از فروش منصرف شد!
+ الهی که همه،همه صاحب یه خونه خفنُ رویایی و پر از عشقُ آرامش بشن..آمین💛
___
چندروز پیش که فروردین بودیم دلم پیش پلنررنگی شون جا موند :(
___
باید نوبت دکتر تغذیه و دکتر پوست و مو بگیرم :|
حال دیفن باخیای قشنگم خوب نیست :( نمیدونم باید چیکارش کنم..
حال کورتون هم دیروز خوب نبود..برگاش یکم بیحال بود :((
خوشمان آمد :)
بخصوص از "آن هتوی"!
___
مجموعهای از حس های بد هستم..
تمام دیروز رو گریه کردم :)
خستگی و ناامیدی و اضطراب!..
+کاشکی بد نشود آخر این قصه بد..
___
چقد پرچم سیاه کوچکم رو دوست دارم..
نقطه روشن تموم این روزای تاریک..
چقدر درک مرگ برای من ناممکن و عجیبِ..
____
"جنگ جریان"
چقدر جالب!
سوال: میشه بندیکت باشه و جالب نباشه؟!
پاسخ: خیر!!
____
پای چپ پسرک درد میکنه و نامبرده با تنبلی محض تکون نمیخوره فقط غر میزنه که بغلش کنیم :))
باز خدا رو شکر این مرحله علیالحساب تموم شد :)) تااا واکسن 7 سالگی😍
واکسن 18 ماهگی پسرک، با چند روز تاخیر؛ امروز تزریق شد!
فعلن که اذیتهای پساواکسن شروع نشده :) و فقط چندثانیه اول مقداری جیغ کشید :|
آقای همسر امروز و فردا آزمون داره ولی شرکت نمیکنه چون فرصت نکرده بخونه :(
منم هیچ امیدی به قبولی ندارم! لذا جزوه هام همچنان دم دستمه!
سه هفته دیگه تولد آقای همسرِ که میفته تو دهه دوم محرم و نمیدونم چیکار کنم؟!
اگه واقعن قبول نشم سرکار نمیرم میشینم میخونم :||
گوشت چرخکرده گذاشتم ناهار کتلت بپزم..ولی اصلا حس آشپزی ندارم :/ کاش مادرشوهر بزنگه بگه بریم خونشون!!
دیروز که میخواستم برم خونه مامانم، تمام گلدونا رو گذاشتم وسط خونه که چندساعتی آفتاب بخورن؛
لاکن دیروز تا حالا هوا به طرز عجیبی ابری و پاییزی طوره وکلاً خورشید رؤیت نمیشه🤦🏻♀️
از گلدون فسقلی حُسنیوسف ۳ تا کِرْم ابریشم کشف و ضبط شده که البته یکیشون در حال پیله بستن بود :) منتها چون برگ ها رو میخوردن معدوم شدن!
انقد دلم خرید میخواد که نگو :/
کنترل تلوزیون به لطف پسرک گم شده :/ احتمالا دور از چشم من انداخته بوده توی کیسه زباله :/
آه..پاشم برم ناهار بار بذارم که آقای همسر درکی از پروژه عظیم آپدیت وبلاگ ندارن و البته شکم گرسنه خدا رو هم بنده نیست گویا :/
باقی بقایتان :)
امروز برای دومین بار در طی این ۳ سال و چند ماه زندگی مشترک، حلیم بار گذاشتم..اصلن به خوشمزگیِ حلیمِ مامانم نمیشه☹
دو سه شب پیش برای چندمین بار، خواب میدیدم عروسیمونه🤦🏻♀️یک ساعت مونده به شروع مراسم فهمیدیم لباس نگرفتم من :|| بدو بدو رفتیم مزون یه لباس عروس انتخاب کردیم یقه و سرآستینش سورمهای بود که با داماد سِت باشه🤕[کت شلوار عروسی مشکی بود ولی]
آرایشگر هم همون آرایشگر عروسیم بود😑
بعد از این مدل خوابا خسته ترم :/
___
زخم کاری رو شروع کردیم :))
این یعنی حجم کارای من خیلیییی کم شده :))
در اولین فرصت باید برم کتونی بخرم برم باشگاه :))