|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|
مادر همسر زنگید ناهار برم پایین و البته پیاز هم ببرم :)
میخواست سالادماکارونی هم درست کنه واسه سمیه و مهموناش :/
فک کنم گوش راستم مثل پارسال شده :(
خلاصه؛ ساعت ۲ یونی بودم .. تو آنتراک با عارفه رفتیم تریا و من برای اولین بار دلم بدجوری چایی میخواس..ولی از همون موقع زبونم میسوزه :|
امروز بهناز پیام داد راستی .. کلللی خندیدیم :)
بعد عناصر و جزئیات میخواسم برم خونه که همسر منصرفم کرد و رفتم نماز خونه پیش عارفه تاااا ۶ بعدم رفتیم کلاس بعدم استاد شهابی با خنده گف چرا تمرین۱ دو هفتهس نرفتم؟! بعدم رفیق رو رسوندم سر خیابونشون..رسیدم خونه خاله طیبه زنگ زده بود، بهش زنگ زدم؛ بعدش زنگ زدم به مادرجون و آقاجون؛بعدم خونمون..تو همین حین تند تند شام پختم کباب تابه ای و بردم پایین..مادر همسر هم سالادماکارونی و قارچ سوخاری گذاشته بود..
تمام مدتی که پایین بودم از کسر خواب داشتم غش میکردما..الان خوابم نمیبره :/
دارم با خاله ریزه چت میکنم..نامبرده خیلی از دست معلمشون شاکیه😳