| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ  ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!

1. یه استخون[تیغ] کوچولو توی گلوم گیر کرده :(

2. وحشتناک ترین انتخاب واحد قرن رو من انجام دادم

هر روز کلاس دارم و چنتا از کلاسا هم رسماً شب تشکیل میشه

3. گفتم تا خود قم بهم نگفتن بابام قراره عمل کنه؟!

الحمدالله که بخیر گذشت :)

4. یه بدی‌ی که دارم اینه که کار بقیه رو قبول ندارم

از طرفی خودمم بُنیه و وقت ندارم :/

5. در خنثی‌یت محض :)

پ.ن: حبیبٌ ليس يعدله حبيبُ

منصوب به امام علی(ع)

بی ربط نوشت: بعد از ظهر خواب عارفه و فائزه رو میدیدم🤔

دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۶ + 18 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



با پدر شوهر رفتیم یونی ؛ کلاس تشکیل نشد ؛ با اسنپ برگشتم ؛ از تق‌و‌لقی اول ترم متنفرم😣

خونه رو به اتمامِ..مونده تمیز کردنش :)

خدا کند همسرجان بپذیرن که این‌سری با ماشین خودمون بریم قم

دلم واسه فلکه دستغیب تنگ شده!!

عکسا آمادس..باید برم انتخاب کنم واسه چاپ..دل تو دلم نیس😋

.

.

من الان دلم واقعن تنهایی‌مو میخواست..چرا گفتن سمیه جون بیاد پیشم؟🙂

بریم و دوشی بگیریم جهت تمدد اعصاب :|

.

.

لنتی من میخواستم بخوابم :/

+ الان بند بند وجودم دیوان شمس رو میخواد

+ خطای ستارگان بخت ما / جان گرین .. دافعه و جاذبه در آنِ واحد!!

+ آینه بغل🤣جداً بخش طنازانه‌ش خوب بود


برچسب‌ها: movie, Book
پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶ + 10 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



تو آمده‌ای جان به لب من برسانی

من پای تو یک‌ عمر بمانم تو نمانی

من عشق به تو دادم و عمری تو به من درد

این عشق چرا این‌همه بی‌رحم‌ تر َ ت کرد

من خوب شدم عشق تو پروانگی‌ام بود

این خوب شدن هدیه ی دیوانگی‌ام بود

از آن نفسی که به دلم عشق تو کم شد

چرخیدن من دور تو گرداب خودم شد

با اینکه همه عمر مرا کشت خیالت

هر آنچه گرفتی ز من و عشق حلالت

تو دورترین ساحل قلب من بی دل

من غربتِ  پارو  زدنِ کشتیِ در گل

از داغ بزرگی که نگاهت به دلم دوخت

یک شهر به حال من دیوانه دلش سوخت..

 

.:روزبه بمانی:.

-احسان‌خواجه‌امیری | آنام-


برچسب‌ها: music, poem
پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶ + 14 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +



هفته ای که گذشت⬇️

سه‌شنبه خاله از اصفهان اومدن .‌. سه شنبه شب مامان بستری شدن ‌‌..

چهارشنبه صبح .. وصایا رو حذف کردم .. قرآن رو امتحان دادم ..

همسرجان گفته بودن ۴ صبح پنج‌شنبه پرواز دارن ..

[ هنوز چارشنبس!! ]

با هانیه و سمیه رفتیم حرم جهت فیزیک .. ساندویچ‌افتضاح بود 🤢

ساعت ۲ و ۳ اومدم خونه ..

با بابا رفتیم بیمارستان .. با خاله اومدیم خونه ..

ساعت ۵ و ۶ ..

با خاله رفتیم بیمارستان .. با بابا اومدیم خونه ..

ساعت ۷ .. من غرق فکر .. و یهویی سبز شدن قامت جنابِ یار👀

همه هم اطلاع داشتن جز من👀

سورپرایز وحشتناکی بود👀

احتمال داشت از ذوق بمیرم!!

.

.

.

.

مامان جمعه اومد خونه ..

امتحانا روی مرز پاس شد ..

انتقالی حل شد ..

خاله دیروز رفت ..

امروز رفتیم خرید ..

سرِ یه چادر کارمندی کار داشت به گیس‌و‌گیس‌کشی میکشید :/

در نهایت هم یه چادر عیییین چادر فعلی‌م با کمی جنس متفاوت :/

+ قطعا کارمندی :)

+ بعله، من چادری هستم :)

+ چیزای دیگه ای هم خریداری شد :)

+ آهنگ وب .. خیلی بی دلیل .. خیلی یهویی .. خیلی طولانی ..

صدای سگ میاد !!!

جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۶ + 1 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +