|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|
هفته ای که گذشت⬇️
سهشنبه خاله از اصفهان اومدن .. سه شنبه شب مامان بستری شدن ..
چهارشنبه صبح .. وصایا رو حذف کردم .. قرآن رو امتحان دادم ..
همسرجان گفته بودن ۴ صبح پنجشنبه پرواز دارن ..
[ هنوز چارشنبس!! ]
با هانیه و سمیه رفتیم حرم جهت فیزیک .. ساندویچافتضاح بود 🤢
ساعت ۲ و ۳ اومدم خونه ..
با بابا رفتیم بیمارستان .. با خاله اومدیم خونه ..
ساعت ۵ و ۶ ..
با خاله رفتیم بیمارستان .. با بابا اومدیم خونه ..
ساعت ۷ .. من غرق فکر .. و یهویی سبز شدن قامت جنابِ یار👀
همه هم اطلاع داشتن جز من👀
سورپرایز وحشتناکی بود👀
احتمال داشت از ذوق بمیرم!!
.
.
.
.
مامان جمعه اومد خونه ..
امتحانا روی مرز پاس شد ..
انتقالی حل شد ..
خاله دیروز رفت ..
امروز رفتیم خرید ..
سرِ یه چادر کارمندی کار داشت به گیسوگیسکشی میکشید :/
در نهایت هم یه چادر عیییین چادر فعلیم با کمی جنس متفاوت :/
+ قطعا کارمندی :)
+ بعله، من چادری هستم :)
+ چیزای دیگه ای هم خریداری شد :)
+ آهنگ وب .. خیلی بی دلیل .. خیلی یهویی .. خیلی طولانی ..
صدای سگ میاد !!!