|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|
دیشب برای اولین بار سوپ تشریفاتی پختم..معرکه بود!🍲 :)
+ کشک بادمجان :))
اذان ظهر سر داده شده .. عشقجان که حجم واسع دلتنگیمو میبینه و لمس میکنه وعده داده توی تعطیلی های خرداد جبران میکنه :)))
فردا شب قریب به ۱۵ نفر افطار میهمان ما هستن :) الحمدالله :)) باید از همین امروز دست به کار بشم ..
دیشب خواب میدیدم مراسم عروسیمونه!! یعنی باید سه باره جشن میگرفتیم!!خواب میدیدم روز خود جشنه و سه ساعت از وعده آرایشگاه گذشته!!من اصلا لباس و تاج انتخاب نکردم!!دسته گل سفارش ندادیم!!با آتلیه قرارداد نبستیم!!و از همه وحشتناک تر من بیمارستان بودم و یه عمل اضطراری پیش اومده بود!!خدا به سر شاهده چننننگ میکشیدم خودمو تو خواب از شدت استرس و نگرانی و عصبی بودن!! به قول شاعر "خوب شد بیدار شدم کابوس بود!!"
واسه آقای همسر که تعریف کردم کلی خندید😕
پ.ن: خدا رو شکر استرس ماشین عروس رو نداشتم!!
پ.ن تر: عامل محرک این کابوس تماس دیروز آتلیه جشن عقد بود :/ خیلیییی آدم آهنی وار گفت میخوایم آتلیه رو جمع کنیم یه هارد بیارید زودتر!!بعدم شَتَلَق گوشی رو کوبید سر جاش!!
پ.ن تر تر: دیشب مادرشوهر و پدرشوهر هم اینجا بودند همی :)
یه تغییر دکوراسیون کوچولو هم ایجاد نموییدم :)
اَیییی چقد وب خاله زنکی شده :/
برم دیگه :) اودافظ!!
+ادامه #شهرزاد