تا لحظه آخر به خدا التماس میکردم سالم باشه فقط..
بدون درد..سهل و ساده..
موهای مشکی کم پشت..پوست سفید..ریزه و ظریف..
نفهمیدم دختره..پسره..
همین که گذاشتنش رو سینهم از خواب پریدم..
عین دیوونه ها گریه میکردم که چرا خواب بود و حقیقت نبود!!!
دلم رفته واسش..
پ.ن: سمیه رو بردن بیمارستان