| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ  ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!

حال معده م هیچ خوب نیست :(

هی دلم میخواد زنگ بزنم قم یه دل سییییر گریه کنم .. بگم چقد همه چی سخته .. بگم خیلی بچه بودم واسه تحمل بار زندگی .. بگم تو این دوره زمونه آدم به سن و سال من خیلی زود کم میاره جلوی مشکلات .. بگم دلتنگی امونمو بریده .. بگم دلم یکم خیال آسوده میخواد .. بگم انقدر زودرنج و دل نازک شدم شوهرم نمیتونه بام حرف بزنه حتی .. بگم یه چیزی توی گلوم بالا پایین میشه هی .. ولی جز نگران کردنشون هیچ سودی نداره .. 

 

+ لعنت به این آوار .. من زیر آوارم ..

 

خیلی خسته و لِه رسیدم خونه، محمد زنگ زد گف بعد شام میریم پارک ملت من اینجوری شدم😐شام؟؟عزیزم من شام درست نکردم!!وی درخواست املت کرد منم دست به کار شدم منتها چون وی کلا نمیتونه یه دستی بر آتش نداشته باشه همین که رسید خونه نون رو گذاشت روی اپن رفت فلفل زد به غذا باز :/ و خیلی تند شد :/ لذا الان معده‌م درهم چلونده میشه هی :/

مادر همسری واسم تخته رسم نو خریده😍📏📐📋ذوق دارم صب شه افتتاحش کنم با یه پرتره معماریِ خفن😉

نکته: تخته رسم با تخته شاسی فرق داره :)

و نکته تر: ازدواج ما خیلی سنتی بود و خیلی عجیب!..

و و نکته ترین: همسر فعلا ارشدِ عمرانِ ولی علی‌رغم میل من و خودش و خانوادم و خانوادش فعلا شغلشون آزاده..توی بازار (..چن نفر پرسیده بودن)

___________________

یکی دوساعت پیش / لوکیشن: روبروی پارک ملت، داخل ماشین

لرزان مشغول بستنی!!

من: تو فکری؟

همسر: اهم!

من: خبببب به چی فکر میکنی؟

همسر: آینده مون!

من: خخخخخبببببب؟

همسر: [جوابی دریافت نمیشه]

من:محححمممد!خخبب؟به چیه آیندمون!

همسر: ما باید یه روزی خیلی پولدار شیم!( 😑 )

من: بعله!، اما(میچرخم سمتش)توی این دوره زمونه واسه خیلی پولدار شدن روش سنتی جواب نمیده! باید منم بدوم و کار کنم و..

همسر: دارک‌ش خیلی تلخه ها!

من: 😐 بحث عوض کردی؟

وی میخندد

 

خب چرا؟!

گلوم هنوز میسوزه..

حرفی بزن، چیزی بگو!..🗯

جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷ + 1 + یَـ ـــ ـلدا دُخــت +