|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|
مامان بابا به اتفاق مهمانها رفتن بیتالنور!
موندیم منو خواهری و برادری!!
منو خواهر کوچولو بحثمون شد -_-
خواهری بعد از کلی غرولند سکوت اختیار کرد ^|^
اذان میگفتن..وضو گرفتم رفتم تو اتاق نمازمو بخونم..دیدم بیهدف با قیچی بازی میکنه :)
یهو یی بوسیدمش
دخترکوچولو معطل نکرد..
یه غنچه روی گونم کاشت و در کسری از ثانیه خودشو انداخت تو بغلم و زد زیر گریه..
میفشردمش و در نهان اشک میریختم پا به پاش ..
فسقلیِ غدِ دوستداشتنی..!
+بهش میگم حالا چرا گریه میکنی؟!
میگه: بخاطر اینکه مهربونی گریم گرفت😇
مهربون کی بودم من؟!
بریم آماده شیم واسه شروع ترمِجدید جان!!
شدیداً فتوشاپ لازمم :/
حسش باشه تا فروردین و مجتمعفنی هم میرم
فرشینه رو شروع نموییدم :)
دیگه اینکه حالاحالا ها!..