|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|
واقعا نمیخواستم تا اواخر تیر بیام..ولی تو شرایطی هستم که اگه ننویسم اذیت میشم!
نزدیک 40 روز از ترخیص همسر و پایان خدمتش میگذره،
تو این 40 روز تازه فهمیدم توی اون 490 روز گذشته من چه فشاری رو تحمل میکردم..
چه اقتصادی، چه رفتاری، چه زمانی، چه فکری، چه ذهنی، همه چیز؛ همممه چیز تحت شعاع بود!
خودم متوجه نبودم ولی 50 درصد استرسم مرتبط بوده به سرباز بودن همسر..چون توی این یک ماه و چند روز ریزش موهام خیلی کم شده :)
+ همسرم چرا اینقدر دیر سربازی رفت؟
پاسخ: دانشگاه :/ ، به علاوه تلاش برای کسب معافی :/
بعد از پایانخدمتش جدیتر بحث بچه دوم رو پیش کشید!
حقیقت اینه بچه اول هم به درخواست همسر بود! یه لحظه تمام روزای قبل از اومدن پسرک از جلوی چشمم گذشت..
تمایل نداشتن به مادر شدن که گاهی باعث ناراحتی بینمون هم میشد..
با این وجود الان پسرک همه چیز منه❤
چون تاب و توان مواجهه با فشار جدید رو ندارم نشستیم منطقی حرف زدیم که تا وقتی یهسری برنامههام نتیجه نداده دغدغه ذهنی جدید واسه من درست نکنه..
بخش سخت قضیه اطرافیانن :))
عمه و خاله و دور و بریایی که هر ماه خالهخانباجیطور میپرسن "خبری نیست؟" و یه عالمه حال بد میریزن تو جون من..
آی وقتشه..آی داره دیر میشه..آی فاصله سنی زیاد بده..آی کوفت..آی زهرمار :/
یکیدوبار هم خود پسرک وسط بازیهامون بهم گفت مامان واسم "آبجی و داداش" بیار :))
بعد از چندبار زیرسیبیلی رد کردن بهش گفتم مامان اینُ کی بهت گفته که گفت فلانی :|| (اه اه اه..چندش😐)
فلانی های عزیز..چی بگم بهتون آخه؟ :/
+ ایدهآل خود ما هم این بود پسرک با خواهر/برادرش اختلاف سنی زیادی نداشته باشه..ولی وقتی توی بطن زندگی کسی نیستید انقدر نسخه نپیچید..قرن پانزدهمه دیگه :/
من حتی از بهمن ۹۸ تا حالا فرصت یه چکاپ کامل رفتن هم نداشتم..از دندون و چشم بگیر تا کلیه و معده و ارتوپد باید برم انقدر که داغونم..دیگه پوست و مو که خنده داره اصن!
از اون طرف باز مدرسهها تعطیل شد مامانینا میرن شهرستان..منم و یه عالمه فکر و خیال..
دقیقا تا دوهفته پیش به یه جریانی خیلی امیدوار بودم که اونم دود شد :) به همت حرف زدن و مثلا مشورت گرفتن از یکی از دوستان!!
ولی واقعا من حوصله تکرار این پروسه رو واسه چند ماه دیگه دارم؟..
خدایا..فقط میتونم بگم خودت یکاری کن..دمت هم گرم!