|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|
پنجشنبه ناهار ماکارونی درست کردم رفتیم پیش خاله ریزه و دایی(بابا و مامانم شهرستانن)، سبزی خوردن و دوغ هم از خونه برده بودم؛ شب بدون هماهنگی با رفقا رفتم مسجد محلهشون و خب شکرخدا جفتشون نبودن :||
یکیشون دوقلو داره و قطعا سخته بیاد اون یکی هم تازه عروسه و فعلا نمیشه پیداش کرد ://
بعدم کلاً برنامه مسجدشون مثل همیشه نبود :(( شب عاشورام حیف شد خلاصه!..
ظهر عاشورا رو رفتیم حرم_من تو این چند سال اییین همه دسته و عَلَم ندیده بودم_خیلییییی شلوغ بود..
ناهار رو سرزدهطور رفتیم خونه مادرشوهر..
عصر به زور ارعاب و تهدید امیرصدرا رو خوابوندم ://
شب هم با بسته های نذری رفتیم مسجد خودمون🖤
مادرشوهرماینا هم اومدن اینجا!
شام خونه ما صرف شد و بعد که رفتن ما رفتیم دنبال بچه ها..
+ بعد ۴ سال تازه به صرافت افتادم چقد موقعیت مجتمع خوبه!!
+ عزاداری هاتون قبول..