|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|
1. ساعت نزدیک 7 شب کارم تموم شد و زنگ زدم به مادرشوهر که دارم میرم دنبال پسرجان، گفتن بیا بالا یه چای بخور!☕️
انقد صادقانه بود پیشنهادش که دلم نیومد رد کنم :/ آخه دختر تو سال به دوازده ماه خونه خودت چای نمیخوری :// الان؟! درحالی که دلم واسه قابلمه خورش روی اجاق گاز میجوشید رفتم خونهشون!
به صرف چای و خرما و صحبتای معمولی :) نیمساعتی بودیم بعد با نوبرونه لیموترشِ از شیراز رسیده اومدیم خونه! در رو باز کردم قشنگ ماتم برد :) غذای نازنینم سوخته بود و دود شده بود رفته بود هوا!
حالا درسته کرفس دوست ندارم ولی واقعا گرسنهم بود و ضعف داشتم🥲
دیگه همسری فداکار و پدری دلسوز(🤭)صحنه رو دست گرفت گفت بریم بیرون شام بخوریم..کجا بریم کجا نریم سر از ارگ در آوردیم! لوکیشن جدیدشون رو تا حالا نرفته بودیم، فک کن غذا خوب محیط خوب همه چی پرفکت؛ من؟!در حال گاز زدن زدن زمین از شدت سردرد و میگرنِ ناشی از گرسنگی😐
ولی یه سالاد فتوش داشتن خیلی پسندیده شد :)))
2. پسرجان انقد حالات عجیب غریبی از خودش نشون داد گفتم بیاد پیش خودمون بخوابه :/ خدایا این ترسیدنا چی بود آخه؟ :/
راستی بعد از یک هفته، این شنبه رفتیم کلاس! و یه نطق طوفانی با مربی و ناظم و مدیر داشتم که سر اجداد مکرمتون بچههای یکم سرماخورده هم بگین نیارن :/ اینا کرونا به بعدین به چشم به هم زدنی مریض میشن😥
3. چرا لباس پسرونه سایز ٤٥، انقد کمیاب و نادره؟! اگرم باشه قشنگ نیست؟!
4. یکی از نقاط گوگولی [سوپر ادایی😅] و جدید ارگ؛ ادبیات منو ش بود! مثلا پیشغذا رو نوشته بود پیشاره و سالاد رو نوشته بود سبزیانه :))
5. چرا با اون وضعیت درد و فشار بیدارم؟ از بس این بچه وول میخوره :))
فعلا در پناه ایزد منان باشید :))