|
| نبض ماهـ 🌙 |
کِی بهـ انداختنـ سنگـ پیاپی در آبــ ، مــاهـ را می شود از حافظهـ آبــ گرفتـ ؟!
|

رستم پی تو به راه رفته / خان ها همه اشتباه رفته
بیژنعقبتبهچاهرفته/باتوگاگارینبهماهرفته/رویایتودردلپریشم
محبوب دلم! دویست و شیشم!
آکنده ز منطق ارسطو / تو دوزی تو پر پرستو
ایظاهرتوچراغجادو/چونکهدمدربدهبیاتو/امروزکهبندهدرآفیشم
محبوب دلم! دویست و شیشم!
ایرفتهبهقلهدماوند! /ایبرتونگاهکوهالوند! /ایدادهژکوندبرتولبخند
من میییخرمت فقط بگو چند؟!
ای وااای که با تو من چی میشم! / محبوب دلم! دویست و شیشم!
ای ناز چراغ و پاک شیشه! / از دوری تو دلم پریشه!
بهتر زِ تو در جهان نمیشه ای عمر گارانتی ات همیشه یک عمر تو بسته ای به ریشم
محبوب دلم! دویست و شیشم!
ای کشته تو خود اوناسیس / از هجر تو دیده ها همه خیس
گرقافیهشدغلطبگوهیس/چوننمرهتودهددلمبیس/منتابهابدتوراسریشم
محبوب دلم! دویست و شیشم!
قربان قد و قر و غمیشت / جانم به فدای قوم و خویشت
مردم ز نگاه پر ز نیشت
هر روز من آمدم به پیشت / امروز خودت بیا به پیشم
محبوب دلم! دویست و شیشم!
تا آخر عمر یار من باش/هرروز فقط کنار من باش/براقی روی تار من باش
خواهی تو بیا سوار من باش!! / با دست خودت بزن پولیشم
محبوب دلم! دویست و شیشم
ای شاخه نبات شعر حافظ!/سربی و بژ و سیاه و قرمز!
در قلب تمام خلق نافذ!/در آخر کار در پرانتز/با تو نه به فکر جان خویشم
(محبوب دلم! دویست و شیشم!)
😅
|نادرختایی|
دویست و شش 🚗
+تیکآف مزن تو این چنین را!
+ویراژ مده تو نازنین را!
میبینمت، به زودی😉
پ.ن: تکلیف پست ۴۰۵ م معلومه فک کنم🤣
دیشب هم که داشت توی گالریم میچرخید یه پارچه گلگلکی دید خیلی خوشش اومد گف یه لباس اینجوری بخرم :))
دارم از گرسنگی غش میکنم :(( در کمال تعجب باید بگم زبان فنی باز با استاد فومنیِ در حالی که من با استاد محمدیان برداشته بودم..البته خیلی اتفاقی فمیدم :||
عاقا! من ترم پیش خیلی از درسامو نرفتم امتحانشو بدم چون انتقالی و عروسی و اینا یکم از انگیزهم کاسته بود..ولی این ترم پر قدرت تر از قبل مشغولیم و ادامه میدیم :)
آماده شم برم پایین :)
مادر همسر زنگید ناهار برم پایین و البته پیاز هم ببرم :)
میخواست سالادماکارونی هم درست کنه واسه سمیه و مهموناش :/
فک کنم گوش راستم مثل پارسال شده :(
خلاصه؛ ساعت ۲ یونی بودم .. تو آنتراک با عارفه رفتیم تریا و من برای اولین بار دلم بدجوری چایی میخواس..ولی از همون موقع زبونم میسوزه :|
امروز بهناز پیام داد راستی .. کلللی خندیدیم :)
بعد عناصر و جزئیات میخواسم برم خونه که همسر منصرفم کرد و رفتم نماز خونه پیش عارفه تاااا ۶ بعدم رفتیم کلاس بعدم استاد شهابی با خنده گف چرا تمرین۱ دو هفتهس نرفتم؟! بعدم رفیق رو رسوندم سر خیابونشون..رسیدم خونه خاله طیبه زنگ زده بود، بهش زنگ زدم؛ بعدش زنگ زدم به مادرجون و آقاجون؛بعدم خونمون..تو همین حین تند تند شام پختم کباب تابه ای و بردم پایین..مادر همسر هم سالادماکارونی و قارچ سوخاری گذاشته بود..
تمام مدتی که پایین بودم از کسر خواب داشتم غش میکردما..الان خوابم نمیبره :/
دارم با خاله ریزه چت میکنم..نامبرده خیلی از دست معلمشون شاکیه😳
الان که بیخوابیم افتاده فیلترشکن رو روشن کردم دیدم آخرین پیامش اینه:
" یه چیزی رو راست وحسینی بگم؟ "
از آخرین بازدیدش یکساعت میگذره..قلبم داره میاد توی دهنم..اساماس میدم که اگه بیداره منو دریابه!..تا الان که خبری نیست..یا امام زمان!..
+++
همسرجانمان به وعدهش عمل کرد و بعد از مهمونی رفتیم حرم :)) خیلی عاشقتم خدا❤
+++
بین اسم نگار، سارا، زینب کدوم؟
و بین اسم حلما، محنا، یاس، بهار، زهرا کدوم؟
بین اسم امیرعلی، علیرضا، امیرحسین، بهادر کدوم؟
و بین اسم امیرحسام، علی، صدرا، بنیامین، سپهر، راستین، رادوین کدوم؟
خط های دوم پیشنهاد های منه :)
معلومه دارم حواس خودمو پرت میکنم از پیام مامان غافل شم؟
سر میدون توحید همزمان پیشنهاد معجون دادیم .. محتوی انقد سنگین بود که الان لیوان دوتامون توی یخچاله :|
+++
امشب رفتیم صحن جامع :))
+++
چقد ذهنم از هم گسیختهس امشب :||
توی مهمونی یه شماره ناشناس دوبار زنگ زد و دارم از کنجکاوی غش میکنم :/ یه حسی بم میگه از دفترمشاوره دکتر هراتیانه :/
به تمرین۱ فک میکنم تنم میلرزه 😶
مامان بیدار باش🤔😣
شواهد و قرائن میگه فردا (امروز) هم ماشین ندارم
انقدری که آرشیو و کیفم سنگین بوده این هفته کمردردم تشدید شده :((
شب خونه مرضیه_دختر خاله همسر_هستیم و اگه همسر به قولش عمل نکنه و حرم نریم خیلی ناراحت میشم :((
حجم خونه هم تموم شده و من هنوز راجع به سر در دانشکده و آرامستان هیچ ایده ای ندارم :((
+ با حمیدینیا ترم قبل هم داشتم ولی این ترم عجیبغریب خوش خلق و مهربونه :))
+ باید بین شنبه و جمعه یه روز بذارن واسه ما خسته ها :||
الان که بلند شم: روی تخت رو مرتب کنم، تخم مرغ بذارم آبپز بشه، ظرفا رو بشورم، لباسا رو بریزم تو ماشین، کمد رو مرتب کنم، بشینم سر جزوه ها :// ولی خو شاید قبلش یکی دوساعتی بخوابم🤣😅🤣😅
چه باز سوت و کور شده اینجا :(
هی دلم میخواد زنگ بزنم قم یه دل سییییر گریه کنم .. بگم چقد همه چی سخته .. بگم خیلی بچه بودم واسه تحمل بار زندگی .. بگم تو این دوره زمونه آدم به سن و سال من خیلی زود کم میاره جلوی مشکلات .. بگم دلتنگی امونمو بریده .. بگم دلم یکم خیال آسوده میخواد .. بگم انقدر زودرنج و دل نازک شدم شوهرم نمیتونه بام حرف بزنه حتی .. بگم یه چیزی توی گلوم بالا پایین میشه هی .. ولی جز نگران کردنشون هیچ سودی نداره ..
+ لعنت به این آوار .. من زیر آوارم ..
خیلی خسته و لِه رسیدم خونه، محمد زنگ زد گف بعد شام میریم پارک ملت من اینجوری شدم😐شام؟؟عزیزم من شام درست نکردم!!وی درخواست املت کرد منم دست به کار شدم منتها چون وی کلا نمیتونه یه دستی بر آتش نداشته باشه همین که رسید خونه نون رو گذاشت روی اپن رفت فلفل زد به غذا باز :/ و خیلی تند شد :/ لذا الان معدهم درهم چلونده میشه هی :/
مادر همسری واسم تخته رسم نو خریده😍📏📐📋ذوق دارم صب شه افتتاحش کنم با یه پرتره معماریِ خفن😉
نکته: تخته رسم با تخته شاسی فرق داره :)
و نکته تر: ازدواج ما خیلی سنتی بود و خیلی عجیب!..
و و نکته ترین: همسر فعلا ارشدِ عمرانِ ولی علیرغم میل من و خودش و خانوادم و خانوادش فعلا شغلشون آزاده..توی بازار (..چن نفر پرسیده بودن)
___________________
یکی دوساعت پیش / لوکیشن: روبروی پارک ملت، داخل ماشین
لرزان مشغول بستنی!!
من: تو فکری؟
همسر: اهم!
من: خبببب به چی فکر میکنی؟
همسر: آینده مون!
من: خخخخخبببببب؟
همسر: [جوابی دریافت نمیشه]
من:محححمممد!خخبب؟به چیه آیندمون!
همسر: ما باید یه روزی خیلی پولدار شیم!( 😑 )
من: بعله!، اما(میچرخم سمتش)توی این دوره زمونه واسه خیلی پولدار شدن روش سنتی جواب نمیده! باید منم بدوم و کار کنم و..
همسر: دارکش خیلی تلخه ها!
من: 😐 بحث عوض کردی؟
وی میخندد
خب چرا؟!
گلوم هنوز میسوزه..
و من آخر شب از خستگی یک به دو نرسیده تو دست خواب بودم :))
صبح بیدار شدم واسه همسر چایی و صبحانه آماده کنم ولی بعد دم کردن چایی اونقققدر حالم بد بود که رفتم دراز کشیدم و همسرجان مان به فنجانی چای بسنده کرده و رفتن..سفارش کرد اگه بهتر نشدم حتمن برم دکتر..گلوم بد درد میکرد :|
البته ساعت ۶ باید برم پیش دکتر مصطفوی واسه جواب آزمایش ها :))
یه آقایی توی اقوام هستن که با اینکه بزرگ شده پایتخت میباشن تفکرای متجرانه ای دارن .. مِن باب اینکه زن باید خیلی محدود باشه و خیلی توی پستو .. البته چندان از چند و چون زندگیشون اطلاعی ندارم ولی خب اغلب ازش اینمدلی میگن ؛|
من از این دست آدما منزجرم :(
یعنی وااااقعااااا خدا خیر بده همسرجان جان جانمان رو که هیچ چیزی رو تحمیل نمیکنن و کلا زورگو نیست .. هرچی یاد خواب قبل از ظهرم میفتم دیوونه میشم و بیشتر ایمان میارم من بدون محمد یکساعت هم دوام نمیارم
امروز ازون روزای تنبلانه بود :/
رفتم بیرون حتمن باید هم قهوه بخرم .. هم اسفند .. هم استند .. هم خودکار و مغز0/5 .. تخته رسمم خراب شد😭 .. و البته الان منتظرم 17 بشه بلندشم مختصری از امور رو جلو بیندازم .. شاید هم دکتر رو کنسل کنم ..
راستی نگفتم، ایستایی مون استادش خعلی خوبه :)
روزایی که ماشین ندارم بیرون رفتن از خونه وحشتناک سخته :|
+ کسی حسنا بانو رو یادشه؟ توی پرشین فعالیت داشت..
+ و ۲۰۰ پست ظرف مدت دو سال و نه ماه و ۱۸ روز .. البته به واقع میبایست از آذر ۹۵ محاسبه کرد که تولدی دیگر بود برای شخص شخیصمان :))
و ما ادارک تولدی دیگر؟..
چی باعث میشه یه عده انقدر مفتخرانه اختلال رفتاریشون رو جار بزنن؟!
کسی حرف از حقوق بشر و آزادی بزنه خودش میدونه و خدای خودش ولی احتراما ارجاعتون میدم به داستان قوم لوط!
#هشتگ_بیشعور_نباشیم
#هشتگ_جامعه_رو_به_گند_نکشیم
#هشتگ_اخلاق_مرده
#هشتگ_حال_به_زن_نباشید
#هشتگ_چندش_آوری_تاکجا؟!
اگه عکسا باز نشدن چیز خاصی رو از دست ندادین :D
یوهو سر از پروما در آوردیم :))
همسرجان توی دو ساعت ۵ بار زنگ زد :||
رفتم دو جفت جوراب ساق بلند گرم بگیرم خیلی ملوس بودن😍 گف ۸۰ تومن😲 هیچی دیگه یه جفت گرفتم رفتیم طبق معمول من هاتچاکلت زدم☕ و زهرا سانشاین..
قبل بیرون اومدن یه تیشرت هم واسه یار جان خریدم :))
گفته شام درست نکنم واسش :(( نگرانم دوباره سیراب خورده باشه حالش بد باشه :((
خودم بشدت میل سوسیس تخممرغ دارم 🍳🍣
اگه بگم من از صب دوتا باقلوا خوردم و یه هاتچاکلت باور میکنین؟!مامانم بفهمه میکشتم!!
باید به عمه زهرا بزنگم ☎️
بعداً افزود: مادرشوهرم که در جریان دلخوری دیشبمون بود وقتی تیشرت همسری رو دید گفت باید اول واسه خودت خرید میکردی اگه چیزی میموند تهش واسه محمد هم یه چیزی میگرفتی😂
نه غمش میارزد؛
و نه شادی ماندن دارد..
بهترین راه برایت این است:
که بخندی
و بخندی
و بخندی..
به غمش!
به کمش!
و زیادی..
و همهش..
حافظه گوشی پر شده بود؛
رفتم تو پوشه تلگرام که اضافیا رو پاک کنم..
رسیدم به یه فایل با فرمت mp3 ..
و یه دنیا خاطره زنده شد .. همین سه چهار سال پیش ..
و هی و هی و هی و هی play خواهد شد ..
هوا هم که ابری .. منم که فعلن خونه تنها ..
ما به هم محکومیم مثه مثه ما دوتا بهم مثه مثه دوتا بی گناه مثه مثه دوتا متهم
ما به هم محکومیم مثه مثه آه بعد گناه مثه این جرم عزیز مثه مثه عشق تو یه نگاه
حال من وَیران حال تو وَیران روی مَوجا رفت گل عشق ما
کی هس که از ما خبر داره از دل دریا گلَ برداره
مثه خط ای ریل راه آهن مثه اجبار تن به پیراهن
مثه حس تنهایی آهنگایی که با ما همراهن گاهن
متولد یه روز و یک ماهن مثه یه لحظه خیلی کوتاهن
مثه احساس حس لمس دسته گلی که بهم دادی اشتباهن
+ مثه عیسی به صلیب ..
+ مثه مریم به مسیح ..
+ مثه آدم و حوا به سیب ..
+ مثه آیینه به سنگ .. مثه گندم به حریق .. مثه آهو به تفنگ ..
+ کوتاه .. مثه آه!!
کاشکی بارون بباره بشوره ببره این حال لعنتی جمعه بعد از ظهر رو!..
.: فرید احمدی :.
.:: بنیامین بهادری | چند متر مکعب عشق ::.
آقای همسر یکی دو ساعتی دیر رفت امروز :|
صبحانه کیک خوردم و شیرموز _توی شیرموزم یه پودری ریخته بودم به اسم سویق چاقی
، معدهم درد گرفته_
دیشب بعد پستم گرفتم خوابیدم🤣🤣🤣🤣
شاید امروز برم ایونت؛
هنوز اتود و طرح تمرین ۱ رو نزدم 😨
فاطمه صاااف میخواد اسم پسرشو بذاره "امیرعلی" 😐😑😐😑
خخخ .. دقیقا ۵ روز بعد از عقد آقای همسر عکس منو بهار و امیرعلی رو دید و حساس شد :|| حالا هی توضیح بده بابا اینکه کنارشه زنشه :|| گذشت تا دو شب پیش زدم کانال ۳ یه برنامه ورزشی بود که امیرعلی مجریش بود :)))))
من
محمد
من
امروز حس روزای آزمون رو داره..چرا؟!
شما هم مثه من فک میکنین وبلاگنویسا کمتر از کاربرای اینستاگرام میل به خودنمایی دارن؟ یا چی؟
فرصت خوبیه که کلی استفاده کنم و فردا تا لنگ ظهر بخوابم :)) :)) :)) :))
سهشنبه هم میهمان دارم چه میهمانی [منم به اندازه خوتون دیگه از این جمله بدم میاد 😑]
همسر جان در تلاشه مامانم اینا رو راضی کنه اربعین بیان مشهد .. خدا کنه اثر کنه و بهسلامت تشریف بیارن قدم روی تخم چشمامون بذارن و به سلامت هم رجعت نمایند ..
همسری شام نخورده خوابید .. ینی قرار بود بیدار بشه ولی خستگی مستولی شد بهش! بیرون هم نرفدیم ☹
البته وعده داده فردا میریم کیانسنتر .. انشاالله!
مختار نامه همین الان تموم شد :| { میتونم بگم تنها جایی بود که آقای شهرام حقیقتدوست ترکوند }
صبح که بیدار شدم توی سماور یه قطره آب هم نبود :/ این طفلکی دوست داشتنی فسقلی من خیلی مظلومه!!
فردا شب بگم سمی بیاد؟ نگم؟ بگم؟ نگم؟ بگم یا نگم؟
الان که بلند شم باید یخورده خورده کاری ها رو انجام بدم :)) خورده کاری های هایپ :))
+ آیا میدونسین تا ساعت ۱۴ فردا /امروز/ قمر در عقربه؟🦀|مییییدونم این خرچنگه؛ خب!|
+ جلوی مجتمع یه فروشگاه لوازم التحریر خفن هس که تازه کشفش کردم😍
+ نینی فاطمهفقیه پسره 👼
و البته نینی اون فاطمهه که دوست وبلاگی بودیم چننننند سال پیش :))
سر شبی همسری یه کیلیپ نشونم داد از دللللبری های یه دخترکوچولو واسه باباش .. نمیگه ولی دختریه😅❤
فعلن sweet dreams :)
طبق معمول رگ پیدا نمیشد ؛ کلی گشتن و متعجب بودن ؛ بنا به تجربه گفتن دراز بکشم که دچار سرگیجه و یا غش نشم ☹
بعد از مدت ها ما دونفره و سرِصبر صبحانه خوردیم :)
نونسنگک تازه، پنیر لاکتیکی مورد علاقه همسر، پنیر خامه دلخواه من، چای شیرین، گردو، موز غرق عسل و سس شکلات 😋
ساعت ۱۲ بود آقای طالبی؛ کلید ساز مجتمع اومد خونه :)
در حمام رو درست کرد و کلید در خونه رو یاروشو استاد کرد و یه چایی ☕
ناهار خونه دایی علی بودیم :)
من و مادر همسرجان 🙂
بعد روضه اومدیم خونه :)
بنا بود مامان و بابا برن دیدن عمه محترم که کنسل شد، شام هم بالا بودن و البته سالاد ماکارونی داشتیم که بسی بسیار بود!!!یکی از جام های نازنینم شکست😭
دیشب حرف زدیم :)
داشتیم توی تاریکی مطلق صوبت میکردیم یه دفعه همسر گف چرا این شکلی شدی؟! منو میگی😲قلبم اومده بود توی دهنم .. یعنی زشت شدم؟ یعنی شبیه جن و پری شدم؟ یعنی مثه سکته ای ها شدم؟ پریدم تو آیینه خودمو نگا کردم و ترس بود که تو چشمام دودو میزد هی هم میپرسیدم چه شکلی شدم چه شکلی شدم😭با گریه! پاشد چراغو روشن کرد هم خندش گرفته بود هم نمیفهمید چرا اینقدر ترسیدم..هوففف
صبحی جنگی نیمرو گذاشتم و پنیر و موز و سیب شکلاتی و چای..تمام تایمی که سر کلاس بودم ذهنم درگیر بود که عایا آقای خونه سفره رو جمع میکنه بره یا نه :| و در کمال ناباوری دیدم جمع کرده بود :))
ساعت ۳ باید بریم و من دارم غش میکنم!
عاقا من از تمرین دست آزاد متنفرم :/ من دیگه دایره اسپیرال میبینم کهیر میزنم..خدایااااا😣
باید بزنگم ماهان |آموزشگاه زبانِ :| |
به مادرشوهرجان گفتم انروز مانتو کلوشمو میپوشم :)
یه اتفاقیییی..حالا بعدا میگم :)
فعلن یاعلی
دیشب رفتیم سینما و "جنگ ابدیت" رو روی پرده دیدم
هر چند همسرجان چون بعضی قسمت های قبلی رو ندیده بود زیاد واسش جذابیتی نداشت :( ولی خب خوب بود!
+ کوئیل، دراکس، گروت، گمورا، ویژن، واندا، پیتر پارکر، دکتراسترنج(
) میمیرن [البته اخبار حاکی از اینه که تو قسمت بعدی زنده هستنا :) ]
+ تانوس هر ۶ تا گوهر رو به دست میاره :|
+ ثور زنده است :)) اون کوتولهه گیم آو ترونز هم هست!!
+ هالک رسما هیچ کار مفیدی نمیکنه :|
+ تونی استارک به اندازه قبل مزه نمیپرونه :|
خب به اندازه کافی فیلم اسپویل شد؟؟خیالم راحت باشه؟؟😁😁
من خودم آندروگارفیلد رو به اون دوتا ترجیح میدم :| ( والبته تامهالند رو به توبیمگوایر)
+ خبر بد: کریس ایوانز برای همیشه با دنیای مارول خداحافظی کرد :/
استیو راجرز نجیب و متین :((
ساعت۱۵؛ تمیرین معماری۲
تمر هندی پیدا نکردم مخلوطش با رب انار گرفتم :/
واسه پروژه تمرین ۱ م گفتم میخوام تلفیق کنم بین ارگانیک و فولدینگ😍
سر کلاس نقیبم ؛ آنتراک ؛ خب به اندازه ترم پیش از دستش حرص نخواهم خورد اما کاش لااقل یه اتو میزد پیراهنشو ://
معماری اسلامیمون هم با استاد شهابیِ..حالا در طول ترم بیشتر آشنا میشین باهاش😉
یحتمل میون کلاسا برم خونه و بیام!
بوی بارون میاد :)))
سر کلاس استاد نقیب هی نگام میکرد هی یادش نمیومد کجا دیدتم🙄 وقتی بش گفتم چه اتفاقی افتاد ترم پیش نزدیک بود دوباره گریهم بگیره😢
ولی خعلی خستم😣
تا ترم فعلی، تصمیم گرفتم مثل یه دانشجوی واقعی رفتار کنم و دو هفته اول رو نرم 
ولی خب از اونجایی که من خیلی خوش شانس میباشم از دو هفته پیش کلاسا تشکیل شده :)) مرسی از کائنات!!
الآن هم استاد ۲۵ دقه تاخیر داشته و بچه ها میخوان برن
بعله! من یه همچین آدمِ درس از من گریزی هستم :))
دیشب بلخره ما رفتیم کوهسنگی :)) و بعد مدت های مدید من از این پشمک قابلمه ای ها دیدم :)) هرچن دوست نداشتم :||
بعد هم رفتیم مانتو گرفتم واسه یونی _ یه مانتو به غایت سنگین و موقر که من ابدا فکر نمیکردم تو این سن همچین لباسی بپوشم😐کلا بازار رفتن با محمد شگفتی آفرینه!_ و همسر جان میگفت دفعه اوله اینققققدر تو یه خیابون واسه خرید پیاده راه رفته! (اینم از سر ویژگی هامه دیگه)
سمور/ثمور/صمور خونخوار اومده تو باغ دوتا از مرغا رو گردن زده😑
مادر شوهر جان تعریف میکرد هرچیزی که همسرجان بهش علاقه داره یه بلایی سرش میاد من با خنده نگاش کردم گفتم پس برو اسفند واسه من دود کن تا بلایی سرم نیومده😄 بغض کرد از اتاق رفت😂
صبح بدو بدو شلوار و مقنعمو اتو کردم و چای گذاشتم و نیمرو ودرست کردم و مسواک زدم و ... همه و همه تو یک ربع..الان باید کاپ قهرمانی دو ماراتن بم بدن😅 از من خیلی بعید بود :))
تیچچر اومد :)) تمرین معماری۱ :))
بعداً.نوشت: اومدم این فخرو بتون بفروشم که قسمت جدید اونجرز؛"جنگ ابدیت" تو سینماهای مشهد روی پرده س :))))) I'm haaaappyyyyy😋
من برای اولین بار در زندگی پر حادثه ام دست به طبخ "حلیم" بردم!!
+ تو رو خدا با اعصاب من بازی نکنین :/ آخه حلیم با شکر؟!فاجعهس :/
+ لباسشویی خیلی وقته خاموش شده باید ب م لباسا رو پهن کنم :)
+ اخوی جان جان جانمان زنگ زدن مِن بابِ ارقام لازمهشون سخن راندیم..بهش گفتم تخته رسم حتمن بستاند :) وی دانشآموز سال اول رشته تاسیسات فنی حرفه ای میباشد :)
+ کفش رو دیروز همساده مون آورد گف پریروز که نبودی پستچی آورده بوته :) همسر خان {قَرَم باش🙃} گف این فقط واس یونی فرمودیم چششششم :)
+ بازی اعتیاد آوریِ Per city :// من برم به مرغام دونه بدم گوجه ها رو هم رب کنم😉
اینجا کلیک کنید :)
😐 دلم میخواد زودتر شنبه بشه یونی از این حالت تق و لقی در بیاد ://
🍆 شب مهمون دارم :)) {پریروز بود بهش گفتم تو سال تحصیلی بذار من فقط درسم رو مخم باشه ://}
🔊 دیشب خوابم نمیبرد "نیمه پنهان ماه" رو گوش میکردم، "شهید چمران"!
🌁 پنجره بازه و نسیم پاییزی توی خونه است :) + صدای شهر!
💉 دکتر واسم چکاپ کامل نوشته :((
🍎 بریم روزمونو شروع کنیم به امّید خدا (~_~)
خب اول از همه من خیلییییی خوشحالم که دلار رو به کاهش قیمته :)
[البته من چندان شمّ اقتصادی ندارم..ولیکن امیدواریم خیر باشه برای این مرز و بوم 🇮🇷]
دیروز صبح با همسر رفتیم شیروان جهت یه کار اداری، بعدم رفتیم بجنورد :)) شب هم اونجا بودیم و بسی خوش بود این سفر کوتاه الحمدالله :))
صبح ساعت ۹ برگشتیم ناهار رو هم رفتیم باغ از تخممرغای خودمون زدیم :))
من اومدم خونه🏠 همسر رفت مغازه💰
عکسامونو واسه مامان فرستاده بودم خب..
امروز زنگ زدم بهش میگه چرا کِرم روی درخته😓
میگم کدوم کجا کو؟! میگه همون که......!
رفتم نگاه کردم ریییییز شدم توی عکس میبینم چیزی نیس..
بعد فهمیدم داره خودمو میگه و لاغری بیش از حدم😭 مرسی مادر😅
خب مگه دست خودمه؟! عالم و آدم غر میزنن سر این لاغری من🙆♀️
آزمون استخدامی ثبت نام کنندگانیم در واپسین لحظات :))
(جناب همسر نذاشت رشته خودمو بزنم😭عیییییی خخخدا)
پاشم، پاشم شام بذارم هر چند حسش نیس :/
+ دلتنگ همسری ❤
+ پستچی این هفته هم باید بیاد👟
+ سه روز روضه دارم توی خونه..هذا مِن فَضل ربّی..!
ولی انگاری اخبار خیلی دنبال و پیگیرِ منه!!
یه وقتایی که با همسرجان میحرفیم استرس و دغدغه اساسی هر دو مون مسائل اقتصادی و معیشتی ه!
نه که سخت بگذره بهمونا..نه! نمیذاره آب توی دلم تکون بخوره حتی؛
ولی وقتی بی هییییییچ منطقی شامپویی که همیشه ۱۳ تومن بوده میشه ۲۲ تومن نگران فردا و فردا ها میشم..
روا نبود این حجم استیصال و افسردگی واسه من و همه جوونای هم سن و سالم..
آقایان مسئول..رجال سیاسی محترم! دریابید این ملت رو..
🔒🔓🔒🔓🔒🔓🔒🔓🔒🔓🔒🔓🔒🔓🔒🔓🔒🔓🔒🔓
قلم شتر پیدا کردم بلخره🐫 داره توی قابلمه قل قل میزنه :)
۸ تا ۱۰ هم کلاس بوده..نمیدونم تشکیل شده یا خیر!
من هرچی سعی میکنم همسرجان رو میگو خور کنم نمیشه😭
طلب غذایی سخت فرمودن!
خیلی خمارِ خوابم..کلن پاییز باس خوابید ولی علاوه بر کارای منزل و کلاس خرید هم باید برم!
بقول رفیق کارای خونه قانون پایستگی داره..
(بدعایید استاد ایستایی استاد ترم قبل نباشه😣)
+ایستایی یا استاتیک ۱ و ۲ داره :/ محض اطلاع :/
چرا پستچی نمیعاید؟!آوخ!!
اوز کجاس ملت؟!
دستم خواب رف!
من باااید بخوابم یه ساعت😣😣😪😪
یا علی!
و توی این ٤ سالی که از کسوت دانشآموز بِدَر شدم یکی از حسرتام اینه که کاش..؛ بماند!
بعد از عمری سر و همسر داری به این سیاست دست یافتیم که اگر اتو روشن بود و رفتین سفر اصلن به روی خودتون نیارین و ریییلکس باشین وقتی برگشتین همسر رو بفرستین پِی غلهجات سیاه و خوتون برین سر وقت اتو؛
همچنین اگه پیرهن مشکی همسرتون خونه پدری جا گذاشتین پیشنهاد ما به شما پست پیشتازه بدون هیچ ادایBBCواری :|
وَ مِنَ اللهِ اَلتوفیق :) تا آموزش سیاست و کیاست هایی دیگر بدرود :)
عمری باشه از ریسکم مِن باب #مهیاوه خواهم گفت
پ.ن: در دل دارم امییید ،، بر لب دارم پیااام
همشاگردی سلااام همشگاردی سلااام😁